عاطفه تلقانی: مرگ دریچه ورود به ساحل آرامش است برای برترین بندگان پروردگار و فاطمه می داند رهایی از بند زندان زندگی آغازیست بر پایان رنج های دوران رسالت پدر. اما فراق این تلخ ترین حادثه آفرینش را هیچ چیز حتی خاطرات بر جای مانده دیروز نیز التیام نتوان بخشد.
خاطراتی از همانانکه غدیر را با بلندای عظمتش تلی غبار فراموشی پاشیده و به برگزیدن جانشینی برای آخرین برگزیده پروردگارشان همت گمارده اند؛ بدون شرمساری از آخرین فرستاده که تغسیل و تدفین خود را تمام قد به تماشا ایستاده است.
تمام گفته ها و ناگفته های علی خلاصه در سکوت و فاطمه سرشار از خروش. فاطمه می داند تحقق وعده پدر حتمی و رهایی نزدیک اما به انتظار نشستن در کنج عزلت نه شایسته او، افتتاح کننده بهشت است.
فاطمه مسلمان است. پدرش محمد(ص)، معبودش الله و دینش اسلام است. اسلام همانکه شعارش نه برابری زن و مرد بلکه اساس اش برادری تمامی انسانهاست.
فاطمه تسلیم است. تسلیم امر قدسی و این بار نیز به صحنه می آید. به تنهایی روزهای کودکی. سالهایی که به شش نرسیده به درجه رفیع ام ابیها نائل گشت.صحنه صحنه نامردیست. مردانگی رنگ باخته و جای خود را به مصلحت داده است. پس فاطمه که روزی با یقین فرمود:" برترین چیز برای زن آنست که نه مردی او را ببیند و نه او مردی را" به مسجد می آید تا بی همتائیش را نه فقط در میان زنان در خیل آدمیان بنمایاند و سرمشقی برای زنان، تفسیری باشد برای قرآن. پس در مسجد همان پایگاه دینی، سیاسی و اجتماعی محمد(ص) و در پشت پرده ای که به امر او آویخته شده است می ایستد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس خدای را بر آنچه انعام فرموده، شکر هم او را برآنچه الهام نموده و ثنا و ستایش بر آنچه از پیش ارزانی داشته است.شهادت می دهم به لااله الا الله معبود یگانه، بدون شریک و شهادت می دهم که پدرم محمد، بنده و رسول خداست. ایهاالناس! اعلمواانی فاطمه و ابی محمد. هان ای مردم! بدانید که من فاطمه ام و پدرم محمد است. حرف اول و آخرم یکی است. نه غلط در گفتارم جا دارد و نه خطا در کردارم راه. پیامبری از خود شما به میان شما آمد که رنجهای شما بر او گران بود و مشتاق بر هدایت تان. پدرم وفات کرد لباس دین برایتان کهنه شد و سردسته گمراهان زبان در آورد و شیطان از مخفی گاه خود سر برآورد و شما را به نام خواند. آتش در خرمن کینه هایتان انداخت و دید چه زود شعله می گیرید. آتش فتنه ها برافروختید و شعله های آن را دامن زدید. به بهانه گرفتن کف از روی شیر آن را تماما مخفیانه نوشیدید و با انبوه مردم بر فرزندان و خاندان پیامبرتان حمله ور شدید. اما ما صبر کردیم و دم نزدیم تا جائیکه حکم جاهلیت را بر ما جاری می کنید تا جائیکه فکر می کنید ما ارث نمی بریم. چرا حق را بعد از آشکار شدنش مخفی می کنید؟ چرا پس از آنهمه پیشگامی عقب نشسته اید؟
چرا پیمانهایتان را شکسته اید؟ اگر شما و هر که روی زمین است کافر شوید به خدا زیان نمی رسد و او حمید است و بی نیاز از همگان. آگاه باشید که من گفتم آنچه باید بگویم با اینکه می دانم سستی و خواری و ترک یاری حق در وجود شما لانه کرده و خیانت و بی وفایی با گوشت و پوستتان عجین شده است."
فاطمه حق را مردانه می گوید در مسجد! همان پایگاه سیاسی، اجتماعی و دینی محمد(ص) و آدمکانی که پشت در پشت هم گوش ایستاده اند در مسجد خانه امن پروردگار، لب نمی گشایند و تنها به نظاره می نشینند.
علی می داند و فاطمه نیز که دل خفتگان را امیدی به بیداری نیست اما فاطمه در واپسین روزهای زندگی در دنیایی که زن زیستن هنوز هم بر حضور محمد(ص) تکیه دارد بدون محمد(ص) با افتخار و بدون تردید، زن زیستن را به کمال می رساند. فاطمه راه می افتد در دل تاریکی شبهایی که ماه نیز خواب آلود است به امید نجات خواب زدگان، و علی با تمامی قدرت غوغای درون را فرو می خورد. افسار اسب را در دست می گیرد و به راه می افتد تا کوبه درب منازل انصار از برای همسرش بصدا درآورد تا همسرش به دعوتی دوباره و چند باره بپردازد؛ و ای داد از بی داد! که این مردم تشنه شنیدن سخنان باطل اند.
دریغا! مصلحت امروز آیات حق را به فراموشی کشانده است