نهجالبلاغه کتاب علی بنابیطالب است، نه آن طوری که مؤلفان و مصنّفان کتابی دارند. کاتبان مکتوبی دارند. افراد عادی که دست به قلم میکنند یا شروع به سخن میکنند، اصحاب بنان یا صحابه بیاناند، اثری جز تألیف و تصنیف ندارند، ثمری جز سخنرانی نخواهند داشت؛ ولی علیبنابیطالب سلامالله علیه وقتی سخن میگوید یا نامهای مینگارد، در کلام و کتابش تجلّی دارد.
سخن از تألیف نهجالبلاغه یا تصنیف نهجالبلاغه را باید به سیّد رضی اسناد داد، وگرنه نسبت به کلام و متکلّم تعبیر دیگری رواست و آن اینکه علی بنابیطالب در خطبهها و کلمات خودش تجلّی کرده است. این تنها تغییر لفظ یا اصطلاح نیست؛ این مطلب را انسان از بیان نورانی خود علیبنابیطالب سلام الله علیه میتواند استفاده کند.
امیرالمؤمنین خلیفه راستین رسول گرامی صلیالله علیه وآله وسلم است که این ذوات مقدس خلیفةالله است. خلیفه حرف مستخلفعنه را میزند، نه حرف خود را. خلیفةالله پیام الهی را میرساند، نه حرف خود را. چون علیبنابیطالب جانشین رسول گرامی است و آن حضرت خلیفةالله است، سخنان الهی را به جامعه منتقل میکند. امیرالمؤمنین سلام الله علیه در وصف قرآن چنین میفرماید. این مضمون در کلمات نهجالبلاغه هست: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه»؛ یعنی خدای سبحان مؤلف قرآن، کاتب قرآن، مصنّف قرآن نیست، بلکه او در کلماتش تجلّی کرده است، خدا در قرآن تجلّی کرد.
آن که قرآن را میفهمد، آن که قرآن را تفسیر میکند، آن که قرآن را درست بررسی میکند، این در آغاز راه است. وقتی به پایان راه میرسد که متکلّم را با قلبش و با جانش در کلماتش مشاهده کند. فرمود توقّع بر آن است که مفسّران آن متکلّم را در کلام، آن صاحب کتاب را در کتاب خود ببینند: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه». آنها متکلّم را ندیدند و نمیبینند، در حالی که توقّع، شهود و رؤیت است.
چون علیبنابیطالب همان بیانات الهی را میگوید و قرآن ناطق است، دیگران اگر بخواهند از نهجالبلاغه طرفی ببندند، بخواهند نهجالبلاغه را تفسیر کنند، تحریر کنند، شرح کنند، ترجمه کنند، در آغاز راهند. وقتی میتوانند بگویند ما نهجالبلاغه را درست ارزیابی کردیم، که ولایت را و امامت را و خلافت را و انسان کامل را در کلمات و گفتهها و نوشتههای علیبنابیطالب سلام الله علیه مشاهده کنند و زیارت کنند.
مطلب دوم آن است که کسی که مانند علیبنابیطالب است، این هم توان آن را دارد که جهان را به خوبی ترسیم کند؛ یعنی جهان تکوین را، آسمانها را، زمینها را، دریاها را، صحراها را، جماد و نبات و حیوان و گیاه و فرشتهها را خوب تبیین کند و هم جوامع انسانی را از نظر دین و مکتب و هدایت خوب تبیین کند؛ زیرا علیبنابیطالب در سفر چهارم به سر میبرد. سفر چهارم ـ از اسفار چهارگانه ـ عبارت از این است انسانی که سیر صعودی کرد، از بررسی خلق به حق رسید و خدا را شناخت (اولاً)، اسمای حسنا و صفات علیای خدای سبحان را بررسی کرد و اسمای الهی را به خوبی شناخت، بلکه مظهر آنها شد (ثانیاً)، و از طرف خدای سبحان مأموریتی دارد نه به عنوان رسالت تشریعی، بلکه به عنوان رسالت تبلیغی و مانند آنکه در سایه نبوّت نبیّ عصر انجام میگیرد، این سفر سوم را پشتسر میگذارد که «سفر از حق به خلق» است. وقتی در جامعه زندگی میکند، سفر چهارم را دارد طی میکند؛ سفر «من الخلق إلی الخلق بالحق» است. این «بالحق» یعنی در صحبت حقیقت یا در لباس حقیقت با جهان دارد گفتگو میکند. هیچ جا بیحق نیست. هر جایی که خلق باشد، او را از منظر حق تفسیر میکند.
اگر «علیٌّ مع الحق یدور معه حیث ما دار» ناظر به همین سفر چهارم است، اگر او در تفسیر آسمان سخن میگوید به حق میگوید، اگر او در تبیین زمین قبل از دنیا، در خود دنیا، بعد از دنیا جریان برزخ، جریان صحنه قیامت، جریان بهشت، جریان جهنم و مانند آن سخن میگوید، به حق میگوید؛ زیرا «علیٌّ مع الحق» است «یدور معه حیث ما دار» و چهارمین سفر را او دارد طی میکند. بنابراین به خودش حق میدهد که بفرماید: «فلأنا بطُرُق السّماء أعلمُ منّی بطُرُق الارض» به خودش حق میدهد که از عرش و مانند آن سخن بگوید؛ چه اینکه از فرش و مانند آن سخن میگوید. به خودش حق میدهد که بفرماید: «ینحدرُ عنّی السّیلُ و لا یرقی إلیّ الطّیر». چرا؟ برای اینکه سیر علوم از آن حضرت به دامن او میریزد.
شما میبینید کوهها در جهان زیادند؛ ولی هر کوهی سیلخیز نیست. آن کوههای مرتفع نظیر قلّه دماوند در ایران یا بعضی از قلل بلند در کشورهای دیگر، آنها به مجرّد بارش سنگین باعث تولید سیل خواهند بود؛ زیرا از آغاز تا انجام این باران، راه طولانی است و این راه طولانی باعث میشود که مسیر خود را شستشو و رفت و رو کند و هر چه هست، حرکت بدهد و سیل تولید کند؛ چون هر کوهی سیل ندارد. وجود مبارک علیبنابیطالب سلام الله علیه فرمود: سیل علوم از من ریزش میکند «ینحدرُ عنّی السّیلُ»؛ چه، اینکه هر پرندهای هم توان آن را ندارد که روی قلل جبال آن رفیعترین قلّه پرواز کند: «لا یرقی إلیّ الطّیر». سرّش آن است که چون او حقمحور است، میتواند از عرش تا فرش، از فرش تا عرش سخن بگوید از یک سو، و چون حقمدار است، میتواند وضع جهان را در عصر بعثت به خوبی تبیین کند از سوی دیگر.
فرمود: وقتی رسول گرامی ـ علیه و علی آله آلاف التحیّه و الثناءـ مبعوث شد، جهان معاصر با رسالت در شرایط خاص به سر میبرد: گروهی ملحد بودند، گروهی مشرک بودند، گروهی یهودی بودند، گروهی مسیحی بودند و مانند آن. پیام حیاتبخش وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله و سلّم به اقطار عالم رسید؛ یعنی مسلمانها این وظیفه را دارند که پیام الهی را به همگان برسانند، مخصوصاً در شرایط کنونی که همه جا مخصوصاً خاورمیانه دوران بیداری اسلامیاش را دارد تجربه میکند.
غرض آن است که وجود مبارک امیرالمؤمنین چون به حق سفر میکند و زندگی میکند و در سفر چهارم به سر میبرد، حقمحور است تکوین را به خوبی تحلیل میکند. در نظام تشریع هم سعی میکند عقل و عدل را در جامعه زنده کند. هم جامعه را با فرهنگ عقلانی آشنا کند، علوم الهی را به جامعه منتقل کند، هم عدل الهی را در جامعه گسترش بدهد. آن حضرت با فقر جدّاً مبارزه کرد و گاهی میفرمود: «لو تمثّل لی الفقر رجلاً لقتلتُ»؛ یعنی من کمک عاطفی ندارم که فقیر را کمک کنم. من کمک عقلانی دارم که فقر را ریشهکن بکنم. من اگر فقر را ببینم، فقر برای من به صورت انسانی متمثّل بشود، او را از پای در میآورم. یعنی وظیفه حاکم آن است که فقرزدایی کند، نه فقیر را کمک کند. این کار عاطفی است. از غیر رهبران الهی هم ممکن است ساخته باشد؛ اما آنچه متوقّع است رهبران الهی آن را انجام بدهند، فقرزدایی است، نه کمک کردن به فقیر.
در جریان مبدأ و معاد و بین مبدأ و معاد هم وجود مبارک علیبنابیطالب با تجلّی و شهود کار انجام میداد؛ یعنی خود شاهد بود و سعی میکند که مشهود دیگران هم باشد و کتاب او هم مشهد و مشهود دیگران قرار بگیرد. خودش از نظر معرفتشناسی سخن از معرفت حسّی و تجربی یا معرفت تجریدی و مانند آن نبود سخن از معرفت شهودی بود وقتی از آغاز عالم سخن میگوید، میفرماید: «ما کنتُ أعبد ربّاً لم أره، أفأعبد ما لم أره». فرمود من تا نبینم عبادت نمیکنم. پس شهود وجود مبارک حضرت امیر زمینه پرستش اوست. او مشهود خود را عبادت میکند، نه مفهوم خود را. او مشهود خود را میپرستد، نه معقول خود را، نه کاری که حکیم و متکلّم میکنند یا کاری که عارف و زاهد انجام میدهند. این مطلب درباره توحید و مبدأشناسی.
درباره معادشناسی هم فرمود: «لو کُشف الغطاء، ما ازددت یقینا». این تعبیر ظاهراً ناظر به نفی موضوع است، ارشاد به نفی موضوع است، نه یعنی اینکه فعلاً غطائی هست، پردهای هست؛ ولی اگر پرده کنار برود، برای من بیتفاوت است! چون اگر واقعاً پرده باشد، قبل از کنار رفتن و بعد از کنار رفتن، حتماً یک ظهور و خفایی دارد، تفاوت دارد؛ ولی بیان حضرت ناظر به این است که من حجابی ندارم. نه اینکه حجابی برای من هست و اگر برداشته بشود، برای من تفاوت نمیکند «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا».
بین مبدأ و معاد هم جریان وحی و نبوّت است که خود آن حضرت در خطبه قاصعه میفرماید من حرفهایی را میشنیدم، صوری را میدیدم به وجود مبارک پیغمبر که عرض کردم، آن حضرت فرمود: «یا علی، إنّک تسمعُ ما أسمعُ و تری ما أری إلا أنک لست بنبیٍّ و لکنّک لوزیر». فرمود: ای علی! آنچه را من میبینم تو میبینی، آنچه را من میشنوم تو میشنوی؛ منتها تو پیامبر نیستی و فرشتهها را مشاهده میکنی، حرفهای فرشتهها را میشنوی. البته بین وجود مبارک پیامبر و حضرت علی فرق فراوانی است. آن وحی تشریعی مخصوص پیغمبر است. رسالت تشریعی مخصوص پیغمبر است و وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه نایب آن حضرت است در این گونه از موارد. به هر تقدیر مبدأ و معاد و وحی و نبوّت را وجود مبارک علیبنابیطالب مشاهده کرد. اگر مشاهده نمیکرد، آن ایمانش دیگر ایمان حصولی بود نه حضوری؛ ایمان مفهومی بود نه شهودی. پس کلّ جهان را ایشان با شهود ادراک کرده است و ایمان آورد. چنین انسان کاملی مشهود ماست و در کتابش تجلّی کرده که ما امیدواریم همگان به جایی برسند که معارف وحیانی را در نهجالبلاغه کاملاً مشاهده بکنند تا برسد به آن منافع اخلاقی یا کشورداری و مانند آن که اینها منافع اجتماعی و منافعی است که نسبت به آن مطالب معقول درجه اول در درجه دوم و سوم قرار دارد.
سخن از تألیف نهجالبلاغه یا تصنیف نهجالبلاغه را باید به سیّد رضی اسناد داد، وگرنه نسبت به کلام و متکلّم تعبیر دیگری رواست و آن اینکه علی بنابیطالب در خطبهها و کلمات خودش تجلّی کرده است. این تنها تغییر لفظ یا اصطلاح نیست؛ این مطلب را انسان از بیان نورانی خود علیبنابیطالب سلام الله علیه میتواند استفاده کند.
امیرالمؤمنین خلیفه راستین رسول گرامی صلیالله علیه وآله وسلم است که این ذوات مقدس خلیفةالله است. خلیفه حرف مستخلفعنه را میزند، نه حرف خود را. خلیفةالله پیام الهی را میرساند، نه حرف خود را. چون علیبنابیطالب جانشین رسول گرامی است و آن حضرت خلیفةالله است، سخنان الهی را به جامعه منتقل میکند. امیرالمؤمنین سلام الله علیه در وصف قرآن چنین میفرماید. این مضمون در کلمات نهجالبلاغه هست: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه»؛ یعنی خدای سبحان مؤلف قرآن، کاتب قرآن، مصنّف قرآن نیست، بلکه او در کلماتش تجلّی کرده است، خدا در قرآن تجلّی کرد.
آن که قرآن را میفهمد، آن که قرآن را تفسیر میکند، آن که قرآن را درست بررسی میکند، این در آغاز راه است. وقتی به پایان راه میرسد که متکلّم را با قلبش و با جانش در کلماتش مشاهده کند. فرمود توقّع بر آن است که مفسّران آن متکلّم را در کلام، آن صاحب کتاب را در کتاب خود ببینند: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه». آنها متکلّم را ندیدند و نمیبینند، در حالی که توقّع، شهود و رؤیت است.
چون علیبنابیطالب همان بیانات الهی را میگوید و قرآن ناطق است، دیگران اگر بخواهند از نهجالبلاغه طرفی ببندند، بخواهند نهجالبلاغه را تفسیر کنند، تحریر کنند، شرح کنند، ترجمه کنند، در آغاز راهند. وقتی میتوانند بگویند ما نهجالبلاغه را درست ارزیابی کردیم، که ولایت را و امامت را و خلافت را و انسان کامل را در کلمات و گفتهها و نوشتههای علیبنابیطالب سلام الله علیه مشاهده کنند و زیارت کنند.
مطلب دوم آن است که کسی که مانند علیبنابیطالب است، این هم توان آن را دارد که جهان را به خوبی ترسیم کند؛ یعنی جهان تکوین را، آسمانها را، زمینها را، دریاها را، صحراها را، جماد و نبات و حیوان و گیاه و فرشتهها را خوب تبیین کند و هم جوامع انسانی را از نظر دین و مکتب و هدایت خوب تبیین کند؛ زیرا علیبنابیطالب در سفر چهارم به سر میبرد. سفر چهارم ـ از اسفار چهارگانه ـ عبارت از این است انسانی که سیر صعودی کرد، از بررسی خلق به حق رسید و خدا را شناخت (اولاً)، اسمای حسنا و صفات علیای خدای سبحان را بررسی کرد و اسمای الهی را به خوبی شناخت، بلکه مظهر آنها شد (ثانیاً)، و از طرف خدای سبحان مأموریتی دارد نه به عنوان رسالت تشریعی، بلکه به عنوان رسالت تبلیغی و مانند آنکه در سایه نبوّت نبیّ عصر انجام میگیرد، این سفر سوم را پشتسر میگذارد که «سفر از حق به خلق» است. وقتی در جامعه زندگی میکند، سفر چهارم را دارد طی میکند؛ سفر «من الخلق إلی الخلق بالحق» است. این «بالحق» یعنی در صحبت حقیقت یا در لباس حقیقت با جهان دارد گفتگو میکند. هیچ جا بیحق نیست. هر جایی که خلق باشد، او را از منظر حق تفسیر میکند.
اگر «علیٌّ مع الحق یدور معه حیث ما دار» ناظر به همین سفر چهارم است، اگر او در تفسیر آسمان سخن میگوید به حق میگوید، اگر او در تبیین زمین قبل از دنیا، در خود دنیا، بعد از دنیا جریان برزخ، جریان صحنه قیامت، جریان بهشت، جریان جهنم و مانند آن سخن میگوید، به حق میگوید؛ زیرا «علیٌّ مع الحق» است «یدور معه حیث ما دار» و چهارمین سفر را او دارد طی میکند. بنابراین به خودش حق میدهد که بفرماید: «فلأنا بطُرُق السّماء أعلمُ منّی بطُرُق الارض» به خودش حق میدهد که از عرش و مانند آن سخن بگوید؛ چه اینکه از فرش و مانند آن سخن میگوید. به خودش حق میدهد که بفرماید: «ینحدرُ عنّی السّیلُ و لا یرقی إلیّ الطّیر». چرا؟ برای اینکه سیر علوم از آن حضرت به دامن او میریزد.
شما میبینید کوهها در جهان زیادند؛ ولی هر کوهی سیلخیز نیست. آن کوههای مرتفع نظیر قلّه دماوند در ایران یا بعضی از قلل بلند در کشورهای دیگر، آنها به مجرّد بارش سنگین باعث تولید سیل خواهند بود؛ زیرا از آغاز تا انجام این باران، راه طولانی است و این راه طولانی باعث میشود که مسیر خود را شستشو و رفت و رو کند و هر چه هست، حرکت بدهد و سیل تولید کند؛ چون هر کوهی سیل ندارد. وجود مبارک علیبنابیطالب سلام الله علیه فرمود: سیل علوم از من ریزش میکند «ینحدرُ عنّی السّیلُ»؛ چه، اینکه هر پرندهای هم توان آن را ندارد که روی قلل جبال آن رفیعترین قلّه پرواز کند: «لا یرقی إلیّ الطّیر». سرّش آن است که چون او حقمحور است، میتواند از عرش تا فرش، از فرش تا عرش سخن بگوید از یک سو، و چون حقمدار است، میتواند وضع جهان را در عصر بعثت به خوبی تبیین کند از سوی دیگر.
فرمود: وقتی رسول گرامی ـ علیه و علی آله آلاف التحیّه و الثناءـ مبعوث شد، جهان معاصر با رسالت در شرایط خاص به سر میبرد: گروهی ملحد بودند، گروهی مشرک بودند، گروهی یهودی بودند، گروهی مسیحی بودند و مانند آن. پیام حیاتبخش وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله و سلّم به اقطار عالم رسید؛ یعنی مسلمانها این وظیفه را دارند که پیام الهی را به همگان برسانند، مخصوصاً در شرایط کنونی که همه جا مخصوصاً خاورمیانه دوران بیداری اسلامیاش را دارد تجربه میکند.
غرض آن است که وجود مبارک امیرالمؤمنین چون به حق سفر میکند و زندگی میکند و در سفر چهارم به سر میبرد، حقمحور است تکوین را به خوبی تحلیل میکند. در نظام تشریع هم سعی میکند عقل و عدل را در جامعه زنده کند. هم جامعه را با فرهنگ عقلانی آشنا کند، علوم الهی را به جامعه منتقل کند، هم عدل الهی را در جامعه گسترش بدهد. آن حضرت با فقر جدّاً مبارزه کرد و گاهی میفرمود: «لو تمثّل لی الفقر رجلاً لقتلتُ»؛ یعنی من کمک عاطفی ندارم که فقیر را کمک کنم. من کمک عقلانی دارم که فقر را ریشهکن بکنم. من اگر فقر را ببینم، فقر برای من به صورت انسانی متمثّل بشود، او را از پای در میآورم. یعنی وظیفه حاکم آن است که فقرزدایی کند، نه فقیر را کمک کند. این کار عاطفی است. از غیر رهبران الهی هم ممکن است ساخته باشد؛ اما آنچه متوقّع است رهبران الهی آن را انجام بدهند، فقرزدایی است، نه کمک کردن به فقیر.
در جریان مبدأ و معاد و بین مبدأ و معاد هم وجود مبارک علیبنابیطالب با تجلّی و شهود کار انجام میداد؛ یعنی خود شاهد بود و سعی میکند که مشهود دیگران هم باشد و کتاب او هم مشهد و مشهود دیگران قرار بگیرد. خودش از نظر معرفتشناسی سخن از معرفت حسّی و تجربی یا معرفت تجریدی و مانند آن نبود سخن از معرفت شهودی بود وقتی از آغاز عالم سخن میگوید، میفرماید: «ما کنتُ أعبد ربّاً لم أره، أفأعبد ما لم أره». فرمود من تا نبینم عبادت نمیکنم. پس شهود وجود مبارک حضرت امیر زمینه پرستش اوست. او مشهود خود را عبادت میکند، نه مفهوم خود را. او مشهود خود را میپرستد، نه معقول خود را، نه کاری که حکیم و متکلّم میکنند یا کاری که عارف و زاهد انجام میدهند. این مطلب درباره توحید و مبدأشناسی.
درباره معادشناسی هم فرمود: «لو کُشف الغطاء، ما ازددت یقینا». این تعبیر ظاهراً ناظر به نفی موضوع است، ارشاد به نفی موضوع است، نه یعنی اینکه فعلاً غطائی هست، پردهای هست؛ ولی اگر پرده کنار برود، برای من بیتفاوت است! چون اگر واقعاً پرده باشد، قبل از کنار رفتن و بعد از کنار رفتن، حتماً یک ظهور و خفایی دارد، تفاوت دارد؛ ولی بیان حضرت ناظر به این است که من حجابی ندارم. نه اینکه حجابی برای من هست و اگر برداشته بشود، برای من تفاوت نمیکند «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا».
بین مبدأ و معاد هم جریان وحی و نبوّت است که خود آن حضرت در خطبه قاصعه میفرماید من حرفهایی را میشنیدم، صوری را میدیدم به وجود مبارک پیغمبر که عرض کردم، آن حضرت فرمود: «یا علی، إنّک تسمعُ ما أسمعُ و تری ما أری إلا أنک لست بنبیٍّ و لکنّک لوزیر». فرمود: ای علی! آنچه را من میبینم تو میبینی، آنچه را من میشنوم تو میشنوی؛ منتها تو پیامبر نیستی و فرشتهها را مشاهده میکنی، حرفهای فرشتهها را میشنوی. البته بین وجود مبارک پیامبر و حضرت علی فرق فراوانی است. آن وحی تشریعی مخصوص پیغمبر است. رسالت تشریعی مخصوص پیغمبر است و وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه نایب آن حضرت است در این گونه از موارد. به هر تقدیر مبدأ و معاد و وحی و نبوّت را وجود مبارک علیبنابیطالب مشاهده کرد. اگر مشاهده نمیکرد، آن ایمانش دیگر ایمان حصولی بود نه حضوری؛ ایمان مفهومی بود نه شهودی. پس کلّ جهان را ایشان با شهود ادراک کرده است و ایمان آورد. چنین انسان کاملی مشهود ماست و در کتابش تجلّی کرده که ما امیدواریم همگان به جایی برسند که معارف وحیانی را در نهجالبلاغه کاملاً مشاهده بکنند تا برسد به آن منافع اخلاقی یا کشورداری و مانند آن که اینها منافع اجتماعی و منافعی است که نسبت به آن مطالب معقول درجه اول در درجه دوم و سوم قرار دارد.